سلام بزارید اول از خودم بگم.من ۲۲سالمه پدرم پزشکه و مادرم خونه دار.یه خاهر۱۸سالم دارم.خیلی خانوادم سنتی و مذهبی ان.مخصوصا مامانم.مامانم خیلی گیرمیده خیلی ینی فوقه خیلی جوری ک من حتی نمتونم یک دوست داشته باشم چون اجازه رفتوامد باهاشو ندارم.من دانشجو حسابداری کارشناسی ام.ترم ۵حدودا.من توی دانشگا حدود ۲سال پیش عاشقه یکی شدم ک رشتش فقه و حقوقه ۲۶سالشع و وضع مالیشون خیلی بده ما بالاشهر میشینیم و اونا بدتر نقطه شهر.پسره بزرگ خانوادس و ن کاره ثابتی داره ن هیچی بااینک ۲۵سالشه هنوز دانشجو کارشناسیه.بهرحال من عاشقش شدم چون تنها کسی بود ک من تونستم کنارش اروم باشم.اینم بگم ک من دوس پسرای زیادی داشتم هم بخاطر خوشگلیم وهم موقعیت خانوادم.اما هرخاستگاری داشتم فقط بخاطر بابام و پزشک بودنش بود.کسی واقعا بخاطر خودم نیومد.چندتا از دوس پسرام زنگ زدن واس خاستگاری اما من خودم نخاستم.بلخره این اقا اومد خاستگاری چون عاشقش بودم.خانوادمم گفتن نه.من خیلی خانواده مو دوس دارم.باهزار زور و مشکلات تونستم رازیشون کنم ک بزارن نامزد باشیم.۸ماه نامزد بودیم اما اخرش بابام گفت نه نه نه.من شکستم خیلی عهدکردم اولین نفری ک اومد خاستگاری جواب مثبت بدم.بعدازعشقم ینفر اومد خاستگاری ارتشی بود لیسانس موشک داشت وضع مالیش خوب بود ماشین داشت خونه داشت.پدرش ۱۳سال پیش فوت کرده بود و فقط یه مادروخاهر داشت.اوایلش خوب بود قبل ازدواج هی اصرار میکرد عقد کنیم من میگفتم زمان لازمه و اون هی اصرار میکرد.منم ک کمر ب بدبختیه خودم بسته بودم گفتم به جهنم و کمتر از یک ماه شناخت عقد کردیم.فک میکردم اخلاقش مث همون چندهفته اوله اما خیلی مستبد بود حرف حرف خودش بود خیلی توی سخنوری حرفه ای بود و اگ مشکل ازخودش بود جوری موقعیتو عوض میکرد ک حس کنی ایراد از خودته.من خیلی مغرورم و اون هی میخاست غرورمو باکاراش بشکنه.چون خودش پدر نداشت نمیخاست پدر منم هوامو داشته باشه و هرجوری بود بابامو جلو من خورد میکرد.نشد دوسش داشته باشم.دوباره رابطمو با عشقم شروع کردم.ب امید اینک ازشوهرم جداشم و باهاش ازدواج کنم.راستش با عشقم رابطه هم داشتم.همسر کارش اینجوری بود ک ۱۰روز مشهد بود و۱۰روز بعد میرفت لبه مرز.منه خوش خیالم فک میکردم ۱۰روزی ک نیس خوبه ومیشه باعشقم باشم.من و همسرم همون ۱۰روزیم ک مشهد بود همش دعوا داشتیم و زیادباهم نبودیم.خلاصه یروزی ک فک میکردم شوهرم نیس و رفته سرکار باعشقم رفتیم رستوران ک یهو همسرم با پلیس بالاسرمون ظاهر شدن.ماروبردن بازداشتگاه و دادگاه و اینا منم مجبور شدم همه چیزو ببخشم و باوکالت نامه ای ک دربرابر بخشیدن همه چیز بهم داد یواشکی ازش طلاق بگیرم.از مدتی ک ماروگرفت تاوقتی یواشکی طلاق گرفتم خیلی اذیتم کرد.کتکم میزد دنبالم بودخیییلی اذیتم کرد جوری ک من مشکل روانی پیداکرده بودم.خللصه بعدطلاق یه ماه از مشهد رفتم تا منوپیدانکنه.بعد از طلاق با عشقمرابطه داشتم وتنها خوشحالیم این بود ک اونو دارم و باهم بلخره ازدواج میکنیم.رابطمون خوب بود تا بهانه هاش شروع شد هرروز دعوا راه مینداخت.تاالان ک ۸ماه از طلاقم میرسه میگه نمیام خاستگاریت همینجوری باید باهام ازدواج کنی میگه از خانوادت متنفرم واصلا نمیام خاستگاریت باید بیای و فرار کنیم یا همینجوری صیغه کنیم وبعد ب خانوادت بگی.منم گفتم نه..من آبرومو زندگیمو خانوادمو همه چیزمو ازدس دادم بخاطر تو حالا اینجوری میگی؟!اونم گفت باشه پ خدافظ...من دیگ چیزی واس ازدست دادن ندارم زندگیم نابود شده.خانوادم بعدطلاق دیگ نذاشتن برم دانشگا.هیچ دوستی ندارم.بافامیل هم قطعه رابطع کردم.هرروزم توی خونه بخاطر طلاقم دعوا داریم میگن تقصیره خودته اما یادشون رفته منو از عشقم جداکردن ک اگ نمیکردن الان خ شبخت بودم.همشو میندازن گردن من.من اشتباه کردم درست اما بمن بگین تازه عروسی ک شبه اول میره خونه مادرشوهرش باید شوهرش اینقد اذیتش کنه ک تاصب گریه کنه؟!یا وقتی هرجا پاگشامون میکردن میرفتیم وقتی میومدیم بیرون باید ب شوهرم میگفتم ببخشید اگ داییم کادو کم داد.ک یکی داد.ک جلو من گذاشت.ک دختر عمم همچین حرفی ب داداشش زد اخه سره هرچیزی دعوا راه مینداخت...اون خیلی اذیتم کرد و اخرش من شدم بده.حالا تنهام عشقمم ولم کرده روم نمیشه ب خانوادم بگم اونم ولم کرده.دیروز خاستم از خونه برم بیرون هوابخورم.با دعوا و کتک ازخونه رفتم بیرون تا۸شب.بعدش اومدم.الکی گفتم پیش عشقم بودم حالا خانوادم میخان منو و اونو عقد کنن و بعدش منو ازخونه بندازن بیرون.چجوری بهشون بگم اون رفته و من کسیو ندارم.چجوری این همه غمو تحمل کنم.😭😭😭خاهرم بااینک ۱۸سالشه اما خیلی راحت بادوس پسراش رابطه داره ازمامانم اجازه میگیره و راحت باهاشون میره بیرون.میرع مهمونی و بادوستاش هرشب بیرونه.اما من تاحالا دوستی نداشتم ک بتونم باهاش بیرون برم..دارم از تنهایی دق میکنم.توروخدا بگین چکارکنم